چندی پیش مطلب زیبایی را در اینترنت خواندم که بسی جای تأمل بود و توجه مرا به خود جلب کرد، مطلبی در مورد دوچرخه سواری با خدا که متن آن به شرح ذیل میباشد:
" دوچرخه سواری من با خدا/ نویسنده: مارک ویکتور هانس و جک کنفلید و به ترجمه عمران هاشمی
زندگی مثل دوچرخه سواری است و از دوچرخه نمیافتی مگر اینکه پا زدن را متوقف کنی.( گلاد پییر)
من در ابتدا خداوند را یک ناظر؛ مانند یک رئیس یا قاضی میدانستم که دنبال شناسایی خطاهایی است که من انجام دادهام و بدین طریق خداوند میداند وقتی که من مردم، شایسته بهشت هستم و یا مستحق جهنم و... وقتی قدرت فهم من بیشتر شد، به نظرم رسید که گویا زندگی تقریباً مانند دوچرخه سواری با یک دوچرخه دو نفره است و من دریافتم که خدا در صندلی عقب در پا زدن به من کمک میکند... نمیدانم که چه زمانی بود که خدا به من پیشنهاد داد که جایمان را عوض کنیم و از آن موقع زندگیام بسیار فرق کرد، زندگیام با نیروی افزوده شده او خیلی بهتر شد. وقتی کنترل زندگی دست من بود، من راه را میدانستم و تقریباً برایم خسته کننده بود، ولی تکراری و قابل پیشبینی و معمولاً فاصلهها را از کوتاهترین مسیر میرفتم. اما وقتی خدا هدایت زندگی مرا در دست گرفت، او بلد بود که از میانبرهای هیجان انگیز و از بالای کوهها و میان صخرهها و با سرعت بسیار زیاد و وحشتناک حرکت کند و پیوسته به من میگفت:" تو فقط رکاب بزن".
من نگران و مضطرب بودم و پرسیدم:« مرا به کجا میبری؟»
او فقط خندید و جواب نداد و من کم کم به او اطمینان کردم.
وقتی میگفتم: میترسم.
او به عقب برمیگشت و دستانم را میگرفت و من آروم میشدم.
او مرا نزد مردمی میبرد و آنها نیاز مرا به صورت هدیه میدادند و این سفر ما، یعنی من و خدا ادامه داشت تا از آن مردم دور شدیم.
خدا گفت: هدیه را به کسان دیگر بده که آنها بار اضافی سفر است و وزنشان خیلی زیاد است، بنابراین من بار دیگر هدیهها را به مردمانی دیگر بخشیدم و فهمیدم: «دریافت هدیهها بخاطر بخششهای قبلی من بوده است » و با این وجود بار ما در سفر سبکتر است.
من در ابتدا در کنترل زندگیام به خدا اعتماد نکردم، فکر میکردم او زندگیام را متلاشی میکند، اما او اسرار دوچرخه سواری( زندگی) را به من نشان داد و خدا میدانست چگونه از راههای باریک مرا رد کند و از جاهای پر از سنگ و لاخ به جاهای تمیز ببرد و برای عبور از معبرهای ترسناک پرواز کند...
و من دارم یاد میگیرم که ساکت باشم و در عجیبترین جاها فقط پا بزنم و من دارم از دیدن مناظر و برخورد نسیم خنک به صورتم در کنار همراه دائمی خود« خدا » لذت میبرم و من هر وقتی که نمیتوانم از موانع بگذرم، او فقط لبخند میزند و میگوید: رکاب بزن."
****
متنی بسیار زیبا که از میزان همراهی انسان با خدایش سخن میگوید. ما چقدر به بودن با خدا اطمینان داریم؟ هنگامی که در متن داستان و زندگی واقعی خود خیره گشتم، دریافتم که ماجرای ما نیز با قرآنی که کلام خداوند و دقیقتر بگویم همان راهنماییهای خداوند برای گام نهادن و پیمودن مسیر عبودیت از لای طبیعت زیبا و مناظر رؤیایی و در عین حال واقعی و دلنشین بندگی میباشد، همانند دوچرخه سواریی است که در متن بالا بدان اشاره شد.
گاهی ما در ارتباط به کلام خدا چنان هستیم که در پیمودن مسیرِ سیر به سوی کمالات، انگار سوار بر دوچرخه دو نفرهای هستیم که ما رکاب زن و خداوند نیز در پشت، ما را با آیات زیبایش راهنمایی میکند. به گونهای که ما بر اساس اندک تجارب خود در زندگی که همان مهارتی بسیار کم در رکاب زنی و آشنایی بسیار اندک به مسیر است، به زندگی خود ادامه میهیم. هر جا دچار مشکلی شدیم و با موانعی برخورد کردیم و یا مسألهای برایمان پیش آمد و به راهنمایی نیاز داشتیم، به یاد همراهی خدا افتاده و دستانمان را به سوی او بلند کرده و از لای آیات گهربارش، راهنمایی خود را از آن برگرفته و به مسیر خود ادامه میدهیم، مسلماً در چنین شرایطی، سعی خواهیم کرد که آسانترین و کوتاهترین مسیر را انتخاب کرده و به آیات دوروبر توجهی نخواهیم داشت.
هرچند مزیتی که در این روش وجود دارد، این است که حداقل از منحرف شدن و از راه به در شدن، در امان خواهیم بود و ممکن است که بلاخره به سر منزل جاوید خویش در آخرت و رضایت رضوان الهی برسیم. اما یادمان باشد که از بسیاری از مناظر زیبا و دلنشین و شگفتانگیز جهان وسیع قرآن( هدایت) محروم خواهیم بود. دنیایی از زیبایی، آرامش، سعادت و اوج گرفتن به سوی کمالات و معنویات.
چنین اشخاصی که البته بیشتر ما مسلمانان از آن دستهایم، از اقیانوس بیکران زیباییها و خوشیهای قرآن، تنها به برگرفتن توشهای اندک از آن، بسنده کرده و از میان پرتوهای خورشید فروزان آن، تنها به چراغی کم سو که جلو راهشان را روشن سازد و بس، اکتفا مینماییم. آری به خیال خود میگوییم، همین که جلوی راه خود را ببینیم و راه را گم نکنیم کافیست و ما را به مناظر اطراف چکار؟ البته باز بسی جای شکر است که در روزگاری که به قرآن، تنها به مثابه کتابی مقدس و متبرک که بالای طاقچهی خانهها و داخل مساجد نگهداری شود، نگاه میشود، با آن همچنان در ارتباط بوده و گهگاهی نوری از چراغ فروزان آن را برداشته تا راه خویش را با آن روشن نماییم. ولی باز غافل از آنیم که ممکن است از این میان، راههای بسیار هموارتر و در عین حال دل انگیزتری نیز وجود داشته باشد که به آن پی نبرده باشیم و غافل از اینکه برای پیمودن مسیر عبودیت، به تمام پرتوهای این خورشید فروزان نیاز داریم.
در مقابل عدهای نیز هستند که در این راه پرتلاطم و فراز و نشیب، فرمان دوچرخهی خویش را به خدا سپرده و خودشان در پشت سر وی تنها رکاب میزنند و نظارهگر مناظر زیبا و شگفت انگیز و پرهیجان مسیر عبودیت هستند. آری خداوند که خود بهترین راهنما و آفریدگار این هستی میباشد، بندهی خویش را به کجاها که نمیبرد؟! بندهای که به عمق اقیانوس بیکران قرآن رفته و در ژرفای آن به شنا میپردازد. بندهای که تنها گهگاهی و مثلا در ماه رمضان آن را تلاوت نمیکند. بلکه گوش دل به آن فرا داده و با آن زندگی میکند. هر روز و هر لحظه آن را بر زبان و قلب و ذهن خویش جاری و به اعماق مفاهیم و معانی آن فرو میرود. بندهای که هر بار که در زیر انوار تابناک و پرتوهای فروزان و درخشان قرآن قرار میگیرد، آرامشی عمیق در عمق قلب وی سکنا میگزیند و زندگیاش را زیبا و زیباتر میسازد.
چنین شخصی از پیمودن راههای سخت و دشوار مسیر عبودیت نمیهراسد، زیرا فرمان دوچرخهاش را در دست خالقی میبیند که آفرینندهی تمام جهان و همچنین مهربانترین مهربانان است، دیگر از چه بترسد؟! چنین افراد سعادتمندی که فرمان زندگیشان را به خدا سپرده و خودشان تنها رکاب میزنند و نظارهگر هستند، دیگر از دشواریهای راه و پرتگاهها و راههای صعبالعبور نمیهراسند و اصلاً بدانها توجهی ندارند، زیرا آنچنان جذب شگفتیها و اعجاز زیبای اطرافشان( آیات روشنی بخش قرآن) گشتهاند، که سختیها را احساس نمیکنند و از طرف دیگر به خداوند خویش اطمینان کامل دارند.
آنها هر بار درسی و پندی از آیات الهی برگرفته و در نتیجه مسیر عبودیت و رسیدن به سعادت واقعی دنیوی و اخروی را با شتاب بیشتر و کاملتر میپیمایند.
اینها افرادی هستند که هدف نهایی را که رسیدن به مقام رضوان الله است، سرمشق خویش قرار داده و مست آن گشتهاند و چون لذت بودن با خدا و همراهی با خدا را چشیدهاند، دیگر آن را با هیچ چیز دیگری تعویض نمیکنند. دیگر ناهمواریهای راه، آنها را از مسیر باز نمیدارد و به بیراهه نمیکشاند.
خوش به سعادت چنین سعادتمندانی
حال از خودمان سوال کنیم که ما جزء کدام دستهایم؟
فرمان دوچرخه زندگیمان به دست کیست؟ خودمان یا خدا؟
اگر نگاهی به وضعیت مسلمانان و قرآن در این روزگار بیندازیم، میبینیم که متأسفانه در چه روزگار غریبی به سر میبریم! چه بسا مسلمانانی هستند که تنها گهگاهی به قرآن سر میزنند و غمانگیزتر اینکه، بدون آنکه چیزی از مفاهیم و پیامهای قرآن دریابند، تنها به تلاوت خشک و بیروحی از آن بسنده کرده و آن را بزرگترین عبادت نیز میپندارند که فرضاً امسال یک بار قرآن را ختم نمودهاند! اما آیا قرآن تنها برای این نازل شده است؟ هرچند منظور بنده انکار خیر و پاداش تلاوت نیست، بلکه تنها میخواهم به یاد آوریم که هدف از نزول قرآن چه بوده است؟ مگر نه آن است که برای هدایت انسانها آمده است؟!
ولی متأسفانه بیشتر مسلمانان از درک این واقعیت غافل گشته و در واقع فرمان دوچرخه زندگی شان را به دست خویشتن ناآگاه و غافل سپردهاند و از قرآن تنها همچون کتابی مقدس و متبرک استفاده میشود که بودن آن در خانه و بالای تاقچهها، مبارک و موجب برکت و حافظت از خانه میشود. غافل از آیات نهفته در آن که دارای انرژیهای ارزشمند و روشناییهای روشنگری است.
خدایا فرمان دوچرخه زندگیمان را به تو میسپاریم. خدایا ما را از راههای صعبالعبور و پرتگاههای دشوار زندگی محافظت کن و ما را در زیر انوار و پرتوهای درخشان و روشنگر قرآن به سعادت برسان. آمین
نظرات